پیش‌گفتار
سیاق قرآنی متفاوت و جدای از هر سیاق دیگری می‌‌باشد به این دلیل که تشکیل شده از چهار سیاق که بعضی بر بعضی دیگر داخل و بر هم مبتنی‌اند که این به نوبه‌ی خود از بزرگ‌ترین دلایل تمییز قرآن کلام خدا از دیگر کلام‌هاست و مظهری از مظاهر اعجاز قرآن است؛ چرا که نشان می‌‌دهد کلام خدا پراکنده و بی‌هدف نیست، بلکه هر جزء آن با جزء دیگری در ارتباط است و به چهار قسم در هم تنیده تقسیم می‌‌شود:
۱. سیاق قرآن
۲. سیاق سوره
۳. سیاق نص یا مقطع یا آیات
۴. سیاق آیه
و این انواع چهارگانه به‌گونه‌ای عجیب با هم مرتبط‌اند و هیچ تعارضی با هم ندارند بلکه متکامل همدیگرند و اغراض و معانی متنوع و متعددی از آن‌ها استخراج می‌‌گردد.
شرحی مختصر بر این چهار مورد:
۱. سیاق قرآن
منظور مقاصد اساسی قرآن و معانی کلی آن می‌‌باشد که به کلیات قرآن یا‌‌ همان عادات قرآن معروف می‌‌باشد.
که به سه نوع تقسیم می‌‌شود.
اول: مقاصد بزرگ قرآن
قرآن مبنی بر اغراض و مقاصدی اساسی است که این مقاصد در تفسیر کلام خدا دارای اعتبار و جایگاه ویژه‌ای می‌‌باشد که باید در تفسیر هر سوره‌ای بر حسب مقام آن سوره‌، آن‌را مد نظر داشت.
و مقاصد قرآن معلوم و واضح می‌‌باشد که طاهر ابن‌عاشور آن‌ها را در هشت مقصد ذکر کرده:
۱. اصلاح اعتقاد
۲. تهذیب اخلاق
۳. بیان تشریع
۴. سیاست، صلاح و حفظ نظام امت اسلامی
۵. قصص و اخبار پیشینیان برای گرفتن عبرت از سرگذشتشان
۶. تعلیم متناسب با زمان مخاطبان
۷. مواعظ و انذار و تحذیر و تبشیر
۸. اعجاز قرآن برای دلالت بر صدق رسالت رسول
دوم: معانی کلی قرآن
که منظور الفاظی‌ست که معمولاً قرآن آن‌را به‌عنوان معنای غالب یا به یک معنی بکار می‌‌برد که به «کلیات قرآن» معروف است.
و به عنوان نمونه معنای غالب کلمه «غلبه» در قرآن به گفته شنقیطی، غلبه با شمشیر و نیزه می‌‌باشد.
سوم: اسالیب همگانی
منظور اسلوب‌های بکار رفته در قرآن است و یک‌نواخت و همگانی می‌‌باشد که به «عادات قرآن» مشهور است.
و مثال آن، اینکه: تمام مسایل متعلق به توحید ربوبیت که استفهام تقریری است، منظور توبیخ و انکار بر آن اقرار می‌‌باشد؛ چرا که اقرار به ربوبیت مستلزم اقرار به الوهیت می‌‌باشد مانند: (أفی اللهِ شک) و (قُل أَغیرِ اللهَ أبغی رَباً). [شنقیطی]
۲. سیاق سوره
از بزرگ‌ترین دلایل عجاز قرآن کریم این است که قرآن از سوره‌های متفرقه‌ای بوجود آمده که در عین حال همچون بنایی محکم به هم مرتبط‌اند و هر سوره‌ی آن هم به تنهایی دارای غرضی واحد است که آن‌را سیاق سوره می‌‌نامیم.
بقاعی در این مورد می‌‌گوید: «دانستن مناسبات میان جمیع آیات، مترتب بر معرفت غرض یا اغراض سیاق سوره می‌‌باشد.
به عنوان مثال ابن‌جریر در ترجیح قرائت قول خدای تعالى: (سَلَامٌ عَلَى إِلْ یاسِینَ) بر (آل یاسین) آورده که خدای تعالی در تمام مواضع ذکر انبیا در سیاق سوره بر انبیاء سلام فرستاده نه بر خانواده آنان».
۳. سیاق نص یا قصه
سیاق نص در مقام جزئی از سوره می‌‌آید که دارای غرض و موضوع واحدی می‌‌باشد که متناسب با وحدت سوره می‌‌باشد و این نص غالباً در سیاق داستان، تشریعات و موضوعات می‌‌آید. مثل قصه‌ی آدم، آیات بنی إسراییل، آیات قبله و آیات حج در سوره‌ی بقره.
و معمولاً هر سوره به قطعاتی تقسیم می‌‌شود که دارای اغراض و اهداف مستقلی می‌‌باشد.
و مثال آن آیات نفقه، ربا و مُداینه می‌‌باشد که در سوره‌ی بقره آمده و هر کدام دارای غرض مستقل می‌‌باشد و کل آن در یک غرض و سیاق واحد جمع گشته و آن حفظ الأموال و بناء نظام اقتصادی برای امت اسلامی می‌‌باشد.
۴. سیاق آیه
هر آیه از کتاب خدا دارای غرض مستقلی می‌‌باشد والا سّر فواصل میان آیات چه معنا و مفهومی دارد و در عین استقلال با آیه‌ی بعد و قبل خود دارای غرض مشترکی است. [برگرفته از اینترنت]
سخن ما در این مقاله در مورد نوع اول از انواع سیاق می‌‌باشد که در برگیرنده «عادات قرآن» است، می‌‌باشد لذا بر مفسر لازم است که در مورد عادات قرآن آگاهی داشته باشد تا در پرتو آن بتواند به فهم درست و صحیحی از آیات دست یابد و به‌واقع معیاری است برای ترجیح یک برداشت از آیه بر برداشت‌های دیگر از آن آیه در بعضی از موارد و در این مورد از سلف صالح روایت‌هایی نقل شده من جمله ابن‌عباس می‌‌گوید: هر‌گاه کلمه‌ی (کأس) در قرآن آمده باشد مراد خمر می‌‌باشد و در صحیح بخاری در تفسیر سوره‌ی أنفال آمده: ابن‌عیینة گفت: خدا در قرآن کلمه‌ی (مطر) را بکار نبرده مگر اینکه منظور عذاب می‌‌باشد و اعراب آن‌را به باران نامگذاری کرده‌اند آن‌گونه که خدای متعال فرموده: (وهو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا) و از ابن‌عباس نقل است که هر جا در قرآن (یا أی‌ها الناس...) باشد، منظور مشرکین أهل مکه می‌‌باشد.
باید دانست آنچه که از قرآن در مورد احکام، معانی و فواید استخراج می‌‌گردد به دو طریق است:
۱- دلالت الفاظ:
که مراد از آن دلالات ظاهر قرآن مانند عام و خاص، مطلق و مقید، امر و نهی، و دلالات خفی قرآن مانند دلالت إشاره، دلالت اقتران، دلالت مفهوم و... می‌‌باشد که این دلالات از دلالات وضعی توسط جمهور علما می‌‌باشد.
۲- آنچه که از قرآن نه به طریق سابق که به طریقی دیگر استخراج می‌‌گردد:
مثل استنباط از عادات قرآن همچون استنباط ادب در سخن در اعراض از چیزی که ذکر آن قبیح است را به کنایه ذکر کردن و استنباط بوسیله قیاس از معانی مذکور در قرآن.
فرق بین دو طریق این است که اولی لغوی محض می‌‌باشد و دومی تصرف عقلی قائم بر اجتهاد به رأی. [فهدالوهبی]
بعضی‌ها را نظر بر این است که بحث عادات قرآن‌‌ همان تفسیر قرآن به قرآن می‌‌باشد و این عین چیزی است که علامه شنقیطی در تفسیر خود «أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن» بدان اعتماد کرده است اما باید دانست که تفسیر قرآن به قرآن اعم از این قاعده می‌‌باشد و این قاعده یک نوع از انواع تفسیر قرآن به قرآن می‌‌باشد... و ابن‌عاشور در تفسیرش بر این نوع از بیان قرآن اعتماد کرده و آن را «مصطلح القرآن» و گاهی «مبتکرات قرآن» نام نهاده است.

مقدمه
برای فهمیدن مقصود و مراد سخنان هر کس باید چهارچوبی را که سخنانش را در آن بکار می‌‌گیرد و عاداتی را که در موقع ایراد سخن به آن می‌‌پردازد، فهمید.
در این مورد هر کسی، خصوصیتی دارد که او را از دیگران متمایز می‌‌نماید، قرآن کریم هم از این قاعده مستثنی نیست و دارای عادات و راه و روش‌های مخصوص به خود می‌‌باشد که آن را از دیگر کلام متمایز می‌‌کند.
منظور از عادات قرآن، اسلوبی است که در قرآن بر یک منوال قرار دارد و به زبان ساده اسلوبی است همگانی.
و مثال آن، اینکه: تمام مسایل متعلق به توحید ربوبیت که استفهام تقریری است، منظور توبیخ و انکار بر آن اقرار می‌‌باشد؛ چرا که اقرار به ربوبیت مستلزم اقرار به الوهیت می‌‌باشد مانند: (أفی اللهِ شک) و (قُل أَغیرِ اللهَ أبغی رَباً). [شنقیطی]
در این مورد آیات زیادی در قرآن کریم وجود دارد که ما پاره‌ای از آن را ذکر خواهیم کرد. امید است که مورد قبول درگاه حق تعالی گیرد؛ چرا که خداوند متعال فرموده (إِنَّمَا یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ) [مائده: ۲۷]
عادات قرآن
۱. (وَیمْحُ الله الباطل وَیحِقُّ الحق) [شوری: ۲۴]
از عادات قرآن ابطال باطل و تقریر، بیان کردن و رسانیدن حق می‌‌باشد، پس اگر محمد در ادعای رسالت خود کاذب می‌‌بود خداوند او را رسوا و باطل بودن گفته‌هایش را روشن می‌‌ساخت، مثلاً آنجا که چون فرعون گفت (أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلَى) خداوند او را به سبب این سخن دروغ به سزایش رساند (فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى) [نازعات: ۲۵]، و دروغش را برملا ساخت که اگر گفته‌اش راست بود این بلا بر سر او نمی‌آمد؛ اما چون خدای متعال پیامبرش را با قوت و نصرت تأیید فرموده، پس او از دروغگویان بر خدا نیست.
۲. خطاب به (یأی‌ها الذین آمنوا...) در مورد مسلمانان بر حسب عادة القرآن در اطلاق این عنوان
۳. از عادات قرآن این است که خیر، نعمت و فضل را به خدا نسبت می‌‌دهد و چیزهای ناپسند را به غیر او، به عنوان مثال (وانا لا ندری اشر ارید بمن فی الارض‌ام اراد بهم ربهم رشدا) والله متعال چیزهای سوء را به خودش نسبت نمی‌دهد و فرموده (ان الذین لا یؤمنون بالآخرة زینا لهم اعمالهم فهم یعمهون) لکن نفرموده «زینا لهم سوء اعمالهم» بلکه در جای دیگر فرموده (زین لهم سوء أعمالهم)، (زین للناس حب الشهوات)، (وزین لفرعون سوء عمله)، (أفمن زین له سوء عمله)، (واذ زین لهم الشیطان اعمالهم)؛ اما نعمت را خداوند متعال به خود نسبت می‌‌دهد؛ چرا که نعمت تماماً خیر است (ربی بما انعمت علی)، (ان هو الا عبد انعمنا علیه)، (واذا انعمنا على الانسان أعرض ونئا بجانبه واذا مسه الشر کان یؤوسا) و خداوند جز در یک آیه نعمت را به غیر خود نسبت نداده (واذ تقول للذی انعم الله علیه وانعمت علیه امسک علیک زوجک)؛ چرا که آن نعمت خاصی ست بعد از نعمت خدا بر او.
۴. (وَهُوَ الَّذِی یتَوَفَّاکم بِاللَّیلِ وَیعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ یبْعَثُکمْ فِیهِ لِیقْضَى أَجَلٌ مُّسَمًّى) انتقال بدیع و دلیلی کوبنده برای هر انسانی در این دنیا می‌‌باشد؛ چرا که سیاق قرآنی از وسعت علم خدای تعالى به بیان عظمت قدرتش انتقال یافته و عادت قرآن بر این است که به ذکر آیات خدا در انفس (وَهُوَ الَّذِی یتَوَفَّاکم بِاللَّیلِ وَیعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ) بعد از ذکر دلایل وحدانیت خدا در آفاق می‌‌پردازد (وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیبِ لاَ یعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَیعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ).
۵. (وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لأَبِیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً) اسم بردن از نامی غیر از أنبیاء از عادت قرآن نیست، پس چرا اینجا اسم آزر پدر ابراهیم را ذکر فرموده؟ ذکر اسم پدر در این آیه غلظت و سخت‌گیری را می‌‌رساند؛ چرا که او در صف مشرکان قرار دارد البته بر طبق قرائتی که آزرُ خوانده می‌‌شود.
۶. عادت قرآن بر این است که چون به ذکر کتاب مشتمل بر عمل انسان که در قیامت عرضه می‌‌شود، می‌‌پردازد بعد از آن به ذکر کتاب مشتمل بر احکام دین می‌‌پردازد، کتابی که محاسبه در قیامت از آن نشأت می‌‌گیرد، به عنوان مثال در سوره‌ی کهف آمده: (وَوُضِعَ الْکتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ)، تا آنجایی که فرموده: (وَلَقَدْ صَرَّفْنَا للنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ) و در طه: (یوْمَ ینفَخُ فِی الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یوْمَئِذٍ زُرْقاً)، تا آنجایی که فرموده: (فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِک الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یقْضَى إِلَیک وَحْیهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْماً) و در سوره‌ی قیامت چون آمده: (وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ) بعد از آن آورده: (لَا تُحَرِّک بِهِ لِسَانَک) تا آنجایی که فرموده: (ثم انا علینا بیانه) سپس کلام به جایی برگشته که از آن شروع کرده است.
۷. با تأمل در قرآن می‌‌بینیم کلمه «غلبة» که‌‌ همان تمکن و تسلط یافتن است به مخلوقات نسبت داده شده با علم به اینکه این امر از جانب خداست و از جمله آن (غلبت الروم) (سیغلبون) و در سیاق‌های دیگری از قرآن من جمله (وإن جندنا لهم الغالبون) قصص و (ونصرناهم فکانوا هم الغالبین) الصافات و (کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن الله) البقرة.
اما بیان آیات «نصر» در قرآن در اغلب موارد در حدود ۳۲بار به خدا نسبت داده شده از جمله: (إذا جاء نصر الله والفتح) النصر و (حتى أتاهم نصرنا) الأنعام و (ویومئذ یفرح المؤمنون بنصر الله) الروم.
با تأمل در آیات روشن می‌‌شود که پیروزی کافران بر مؤمنان یا کافران بر کافران در عرف و عادت قرآن «نصر» نامیده نمی‌شود بلکه «غلبه» نامیده می‌‌شود؛ اما پیروزی مؤمنان بر غیر خودشان را خدای متعال «نصر» نامیده است و اضافه‌ی نصر به خدا در قرآن کریم امکان ندارد مگر اینکه این نصر مقترن به گروه مؤمن مجاهد صابر باشد.
از اینجا معلوم می‌‌گردد که تحقق نصر برای مؤمنان از طریق عمل و استفاده از اسباب به قدر استطاعت به همراه تسلیم همه جانبه به خدا می‌‌باشد.... [إبراهیم الباش]
۸. عرف و عادت قرآن بر این‌ست که هر جا (الذین أوتوا الکتاب) را آورده باشد، به صورت ویژه منظور یهود و نصارا می‌‌باشد که اجماع مفسرین، فق‌ها و اهل‌حدیث بر آنست. [ابن‌القیم]
۹. کلمه‌ی «هؤلاء» اگر بعد از آن عطف بیان نیامده باشد، منظور مشرکین اهل مکه می‌‌باشد مانند: (بل متعت هؤلاء وآباءهم) و (فإن یکفر بها هؤلاء فقد وکلنا بها قوماً لیسوا بها بکافرین). [ابن‌عاشور]
۱۰. استعمال ختم بر قلب در قرآن کریم در تمامی موارد در شأن کفار می‌‌باشد، مانند (ختم الله على قلوبهم) و یا (أفرأیت من اتخذ إلهه هواه وأضله الله على علم وختم على سمعه وقلبه وجعل على بصره غشاوة) و نظایر آن. [ابن‌قیم]
۱۱. المراد از (النَّاس) در اصطلاح قرآن غالباً اهل مکه می‌‌باشد. به عنوان مثال (وَکفَّ أَیدِی النَّاسِ عَنْکمْ) [الفتح]
۱۲. مراد از أجر در اصطلاح قرآن ثواب در آخرت می‌‌باشد. مثل (إِنَّمَا یوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیرِ حِسَابٍ) [الزمر]
۱۳. در عرف و عادت قرآن منظور از کفر، زمانی که بطور مطلق جدای از قرینه‌ای که غیر مشرکین را اراده کند بیاید شرک به الله می‌‌باشد مثل (الَّذِینَ کفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ) [محمد]
۱۴. زمانی که در قرآن کلمه (عَبْد) به ضمیر جلاله اضافه شود، منظور پیامبر اکرم-صلی الله علیه وسلم- می‌‌باشد، مثل (سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیلاً).
۱۵. هر جا در قرآن (ما أدراک) آمده باشد، خداوند دانا رسول اکرم-صلی الله علیه وسلم- را از آن آگاه فرموده است و هر جا که (ما یدریک) آمده باشد رسول را از آن آگاه نفرموده است مانند: (وَمَا یدْرِیک لَعَلَّ الساعة قَرِیبٌ). [سفیان بن عیینه]
۱۶. (قریة) در عرف قرآن شهر بزرگ و جامعه می‌‌باشد. [ابوبکر جزایری]
۱۷. منظور از لفظ «الکلمة» در قرآن و حدیث و لغت عرب جمله تام و کامل می‌‌باشد، مثل قول رسول-صلى الله علیه وسلم-: «کلمتان حبیبتان إلى الرحمن، خفیفتان على اللسان، ثقیلتان فى المیزان: سبحان الله وبحمده، سبحان الله العظیم»، و فرموه‌ی دیگر رسول-صلى الله علیه وسلم-: «إن أصدق کلمة قال‌ها الشاعر کلمة لبید: ألا کل شىء ما خلا الله باطل»، و فرموده‌ی خدای متعال: (کبُرَتْ کلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن یقُولُونَ إِلَّا کذِبًا) و (قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کلَمَةٍ سَوَاء بَینَنَا وَبَینَکمْ)، و: (وَجَعَلَ کلِمَةَ الَّذِینَ کفَرُواْ السُّفْلَى وَکلِمَةُ اللّهِ هِی الْعُلْیا) و.... [ابن‌تیمیه]
۱۸. (لَا یسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَکلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا (۹۵) دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَکانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا)
یکی دیگر از عادات قرآن این‌ست که هر جا وعید آمده بعد از آن وعده را آورده و هر جا انذار را آورده بعد از آن بشارت را آورده تا این‌که یأس و ناامیدی را از مسلمین دور و به رحمت خدا امیدوارشان سازد و کلام تام و کامل باشد. [فخررازی]
۱۹. عادت قرآن این‌ست که در مورد محاورات و پاسخ‌ها به لفظ «قال» بدون حرف عطف بحث می‌‌کند، مگر اینکه بخواهد از محاوره‌ای به محاوره یا موردی دیگر بپردازد مثل: (وإذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة قالوا أتجعل فی‌ها من یفسد فی‌ها) تا قولش: (أنبئهم بأسمائهم). [ابن‌عاشور]
۲۰. یکی دیگر از عادات قرآن؛ که شارع از چیزی که بر آن فایده‌ای مترتب نباشد اعراض می‌کند مثل: (یسْأَلُونَک عَنِ السَّاعَةِ أَیانَ مُرْسَاهَا * فِیمَ أَنتَ مِن ذِکرَاهَا * إِلَى رَبِّک مُنتَهَاهَآ * إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرُ مَن یخْشَاهَا) یعنی این سؤال سؤالی‌ست که بر آن فایده‌ای مترتب نمی‌باشد و همین کافی است که لابد زمانش می‌رسد و به این دلیل چون از رسول در مورد زمان قیامت سؤال شد، فرمود: چه چیزی را برای آن آماده کرده‌ای؟
و مثال دیگر: (یسْأَلُونَک مَاذَا ینْفِقُونَ قُلْ مَآ أَنْفَقْتُمْ مِّنْ خَیرٍ فَلِلْوَالِدَینِ وَالأَقْرَبِینَ وَالْیتَامَى وَالْمَسَاکینَ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَیرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ) می‌‌باشد.
و این از عاداتی‌ست که به افراد مفتی این درس را می‌دهد که در موقع مواجه شدن با سؤالاتی که بر آن فایده‌ای مترتب نیست به جوابی که در آن فایده‌ای متصور می‌‌باشد، عدول کنند.
و از این عادت قرآنی نتیجه‌ی دیگری به دست می‌‌آید و آن اینکه اصحاب در آغاز امر از روحیه‌ای قوی برای سؤال در امور دین نداشتند و به این دلیل خدای متعال آنان را با آیه: (یاأَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْیآءَ إِن تُبْدَ لَکمْ تَسُؤْکمْ وَإِن تَسْأَلُواْ عَنْهَا حِینَ ینَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکمْ) مورد عتاب قرار می‌دهد، چون به حقیقت دین نایل آمدند از چیزی می‌پرسیدند که در آن فایده‌ای موجود می‌بود. [الشاطبی]
۲۱. از عادات قرآن اینکه کلمه «خلق» هر جا آمده باشد، مراد از عدم به وجود آوردن می‌‌باشد و انسان را در آن دخل و تصرفی نیست، در حالی‌که کلمه‌ی «جعل» به تصرف در آن بعد خلقتش به کار می‌رود، مثل: (یاأَیهَاالنَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کثِیراً وَنِسَآءً وَاتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِی تَسَآءَلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیکمْ رَقِیباً) و (هُوَ الَّذِی خَلَقَکمْ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیسْکنَ إِلَیهَا).
آیه‌ی اول که در مورد قضیه‌ی آغاز خلقت می‌‌باشد کلمه «خلق» در هر دو موضع بکار رفته در حالی‌که در آیه‌ی دوم کلمات «خلق» و «جعل» بکار رفته؛ چرا که آیه‌ی دوم نه در قضیه‌ی خلقت که در معرض امتنان خدا به آدم که حوا را نصیب او کرده آمده و این به اعتبار قرینه‌ای است که بعد از آن آمده که آن: (لیسکن إلی‌ها) می‌‌باشد. [التحریر والتنویر]
و طاهر بن‌عاشور به زیرکی این را دانسته و گفته: در مورد انثی کلمه «جعل» را آورده یعنی انثی را زوجی برای مذکر قرار داده، نه اینکه خدای متعال در مورد خلقت آن‌ها خبر دهد؛ چرا که خلقت آن‌ها از (هُوَ الَّذِی خَلَقَکمْ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ) فهمیده می‌‌شود.
و با این عادت فایده‌ی اعتبار مقام در خطاب آشکار می‌گردد، چیزی که اصولییون در مباحثشان خیلی نسبت بدان هشدار می‌دهند، پس مقام امتنان غیر از مقام ذکر احکام حلال و حرام می‌‌باشد، مثلاً قول خدای متعال (وَهُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکلُواْ مِنْهُ لَحْماً طَرِیاً) این حکم که غیر از گوشت تازه حرام می‌‌باشد از آن استفاده نمی‌شود؛ چرا که به قرینه‌ی (سخر) مقام، مقام امتنان می‌‌باشد نه ذکر احکام.
۲۲. شاطبی: هر حکایتی که در قرآن آمده باشد یا قبل و یا بعد از آن، ردّ شده یا نشده. اگر ردّ شده که در بطلان آنجای تردیدی نیست و اگر ردّ نشده دلیلی بر صحت آن می‌‌باشد.
اما اولی که احتیاجی به دلیل ندارد و مثال آن: (إِذْ قَالُواْ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَیءٍ) الأنعام که به دنبال آن آمده: (قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْکتَابَ الَّذِی جَآءَ بِهِ مُوسَى). [الأنعام]
و فواید این عادت قرآنی را در سه مورد بیان کرده:
أ- جماعتی از اهل اصول به این عادت استدلال کرده‌اند که در شرایع گذشته چیزی اگر در قرآن آمده باشد و بر فساد آن دلیلی نیاورده باشد در شریعت ما حق می‌‌باشد.
بـ- گروهی از اصولیان استدلال کرده‌اند بر اینکه کفار مخاطب به فروع دین می‌باشند به (قالوا لم نک من المصلین ولم نک نطعم المسکین)؛ چرا که اگر قولشان باطل می‌بود، آنرا ردّ می‌فرمود.
جـ- در ترجیح اقوال کمک می‌رساند مانند اختلاف در عدد اصحاب کهف و درست (سبعة وثامنهم کلبهم) می‌‌باشد؛ چرا که خدای متعال زمانی‌که از قول آن‌ها آورده (ثلاثة رابعهم کلبهم وأنهم خمسة سادسهم کلبهم)، بعد از آن آورده (رجما بالغیب) و زمانی‌که از قولشان (سبعة وثامنهم کلبهم) را آورده، بعد از آن فرموده (قل ربی أعلم بعدتهم ما یعلمهم إلا قلیل).
د- و فایده‌ی دیگر این‌ست که «الحکمة ضالة المؤمن أنى وجد‌ها فهو أحق الناس ب‌ها»، و هر چیزی که کافر آن را بگوید باطل نیست بلکه بعضی از آن به شهادت خدای شهید، حق است، مانند آنچه از بلقیس ملکه‌ی سبأ آمده که: (إن الملوک إذا دخلوا قریة أفسدو‌ها وجعلوا أعزة أهل‌ها أذلة)؛ چرا که خدای متعال بعد از آن فرموده: (وکذلک یفعلون).
۲۳. (یوْمَ یجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ):
عادت قرآن بر این‌ست که هنگامی‌که انواع زیادی از شرایع و تکالیف را ذکر نماید به‌دنبال آن یا الهیات، یا شرح حال انبیاء و یا احوال قیامت را می‌‌آورد تا که این مؤکدی باشد بر شرایع و تکالیف یاد شده. [فخر رازی]
۲۴. هر جا در قرآن در مذمت احوال کفار چیزی آمده باشد، مراد تحذیر مسلمین از انجام آن نیز می‌‌باشد، مثل (والله لا یحب کلّ کفّار أثیم). [عبدالله بن عباس]
۲۵. (فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ):
نزول عذاب بر بچه‌های کوچک جایز نیست و در خبر هم آمده که پیامبر اکرم-صلی الله علیه وسلم- حسن و حسین را برای مباهله آورده بود پس فایده این کار چیست؟
جواب: عادت خدا بر اینجاری‌ست که اگر عقوبتی به قومی رسد بچه‌ها و زنان آن قوم هم هلاک می‌شوند که آن در حق بالغین عقاب و در حق بچه‌ها، مرگ و ایصال درد‌ها و بیماریشان به بزرگ‌تر‌ها می‌‌باشد چرا که دل‌سوزی انسان بر اولادش شدید است و چه بسا آدمی خود را فدایشان هم بکند؛ چون این‌طور است پیامبر اکرم-صلی الله علیه وسلم- کودکان و زنانش را با خودحاضر فرمود و دستور داد که آن‌ها هم چنین کنند تا در زجر و تخویف خصم ابلغ و اقوی باشد و بر این دلالت کند که ایشان بر حق‌اند. (فخر رازی)
۲۶. (یا أَیهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِمَا مَعَکمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا):
ابن عباس: (وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا) یعنی رادّ و ناقض کننده‌ای در امر وحکم او وجود ندارد. فرموده: (وَکانَ) خبری‌ست از جریان عادت خدا در انبیاء متقدم که زمانی که آن‌ها را به نزول عذاب خبر دهد قطعاً آن‌را انجام خواهد داد. (رازی)
۲۷. (وَکانَ الله عَفُوّاً غَفُوراً):
ذکر (کان) بیان عادت خداوندی‌ست که در تمام خلقش جاری می‌‌باشد. (فخر رازی)
۲۸. (وَمَا کانَ الله لِیعَذّبَهُمْ وَأَنتَ فِیهِمْ وَمَا کانَ الله مُعَذّبَهُمْ وَهُمْ یسْتَغْفِرُونَ):
خداوند متعال آورده که اگر چه محمد حق با اوست با این حال عذاب را برمنکرین نبوت و اعدایش نازل نمی‌فرماید، چرا که پیامبر اکرم-صلی الله علیه وسلم- در میان آن‌هاست و عادت خدا بر این‌ست که اهل هیچ مکانی را عذاب نمی‌دهد مادامی که پیامبرش در میان آن‌ها باشد؛ کما این‌که در مورد صالح و لوط بر این منوال بود. (فخر رازی)
۲۹. علم نور است و جهل ظلمت و صریح عقل نیز به این گواهی می‌دهد، به عنوان مثال اگر مسأله‌ای را بر دو نفر عرضه کنی، کسی که مسأله را می‌داند، صورتش نورانی و درخشنده می‌‌باشد و کسی که مسأله را نمی‌داند صورتش درهم و تیره و تار می‌‌باشد. به این سبب عادت قرآن بر اینجاری‌ست که از علم و ایمان به نور، از جهل و ظلمت به تاریکی تعبیر فرموده.
۳۰. استدلال به وجود آفریدگار مخلوقات و سپس به هدایت، عادت جاری در قرآن می‌‌باشد، خدای متعال از خلیل علیه السلام حکایت فرموده که: (الذى خَلَقَنِى فَهُوَ یهْدِینِ) و از موسى-علیه السلام- که: (ربنا الذی أعطى کل شیء خلقه ثم هدى) و به محمد-صلى الله علیه وآله وسلم- امر فرموده: (سَبِّحِ اسم رَبّک الاعلى الذى خَلَقَ فسوى والذى قَدَّرَ فهدى).
۳۱. عادت خدای متعال بر این‌ست که از زمان خلق و تکلیف تا کنون پیامبری را نفرستاده مگر اینکه از جنس بشر بوده است و شبهه اندازی بر اینکه: (وَقَالُواْ لَوْلا أُنزِلَ عَلَیهِ مَلَک)، (أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَینِ مِثْلِنَا)، (مَا هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُکمْ یأْکلُ مِمَّا تَأْکلُونَ مِنْهُ وَیشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ * وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مّثْلَکمْ) و (لَوْلا أُنزِلَ إِلَیهِ مَلَک فَیکونَ مَعَهُ نَذِیراً) سؤالاتی‌ست بی‌پایه و رکیک که از پیشینیان به آن‌ها رسیده، وخدای متعال این شبهه را چنین جواب داده که: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِک إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِى إِلَیهِمْ).
۳۲. (وَلاَ یرضى لِعِبَادِهِ الکفر):
عادت قرآن به تخصیص لفظ «عباد» به مؤمنین جاری‌ست، خدای متعال می‌فرماید: (وَعِبَادُ الرحمن الذین یمْشُونَ على الأرض هَوْناً)، (عَیناً یشْرَبُ بِهَا عِبَادُ الله) و (إِنَّ عِبَادِى لَیسَ لَک عَلَیهِمْ سلطان) پس به این تقدیر قول (وَلاَ یرضى لِعِبَادِهِ الکفر) یعنی «ولا یرضى للمؤمنین الکفر». (فخر رازی)
۳۳. (أَجِیبُواْ دَاعِی الله وَآمِنُوا بِهِ) امری‌ست به اجابت تمام چیزهایی که بدان امر می‌کند، ایمان را در آن داخل گردانیده چرا که عادت قرآن بر این‌ست که وقتی لفظ عام را ذکر نماید بعد از آن اشرف انواع آن را ذکر می‌فرماید، مثل: (وملائکته وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ) وقوله (وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النبیین می‌ثَاقَهُمْ وَمِنْک وَمِن نُّوحٍ).
۳۴. عادت خدای متعال در قرآن کریم بر اینجاری‌ست که وقتی ملائکه را در معرض تهویل (امری بزرگ) و تخویف ذکر فرماید، بعد از آن «روح» را می‌‌آورد، مثل: (یوْمَ یقُومُ الروح والملائکة صَفّاً) و این سخن بیانگر این‌ست که روح بالا‌ترین منزلت را در میان ملائکه داراست، اینکه خدای متعال در زمان عروج، اول ملائکه را ذکر بعدا روح را (تَعْرُجُ الملئکة والروح إِلَیهِ)، و به هنگام قیام اول روح را ذکر بعداً ملائکه را: (یوْمَ یقُومُ الروح والملائکة صَفّاً) و این بیانگر آن‌ست که روح در مرتبه‌ی نزول اول و در مرتبه‌ی صعود آخر است.
۳۵. (قَدْ أَفْلَحَ مَن تزکى):
یعنی که قبل از نماز عید صدقه دهد (وَذَکرَ اسم رَبّهِ فصلى) سپس نماز عید را به همراه امام به جا آورد و این قول عکرمة، أبی العالیة و ابن سیرین می‌‌باشد و ابن‌عمر آن‌را مرفوعاً از پیامبر-صلی الله علیه وسلم- روایت کرده، این تفسیر بر آن اشکالی وارد است و آن اینکه عادت خدای متعال در قرآن بر تقدیم ذکر صلاة بر زکات جاریست نه بالعکس.
۳۶. (قال یا آدم أنبئهم بأسمائهم): خداوند آدم را به اسمش ندا فرموده، این عادت خدای متعال در مورد پیامبرانش می‌‌باشد، خدای متعال می‌فرماید: (یا نوح اهبط بسلام منا)، (یا نوح إنه لیس من أهلک)، (یا إبراهیم قد صدقت الرؤیا)، (یا موسى إنی أنا الله)، (یا عیسى ابن مریم اذکر نعمتی علیک)، و محمد-صلى الله علیه وآله وسلم- را با وصف شریف ارسال و إنباء ندا می‌زند: (یا أی‌ها الرسول) (یا أی‌ها النبی).
۳۷. عادت خدای متعال در ترتیب این کتاب به احسن وجه صورت گرفته و آن اینکه چیزی از احکام را ذکر سپس بعد از آن آیات زیادی در وعد و ترهیب و ترغیب می‌‌آورد و آیات دّال بر کبریاء خدا و جلال قدرت و عظمت الوهیت‌ش را با آن در می‌‌آمیزد. سپس بار دیگر به بیان احکام باز می‌گردد، این بهترین نوع ترتیب و نزدیک‌ترینشان به تأثیر در قلوب می‌‌باشد؛ چرا که تکلیف به اعمال شاقه در معرض قبول قرار نمی‌گیرد مگر اینکه مقرون به وعد و وعید باشد و وعد و وعید در قلوب تأثیر نمی‌کند مگر به اینکه از جانب کسی باشد که در تمامی صفات در غایت کمال باشد، پس معلوم شد که این ترتیب از احسن ترتیبات لائق به دعوت بسوی دین خدا می‌‌باشد.
۳۸. (الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَلَا تَکونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ):
منظور برحذر داشتن امت از این گونه کارهاست و این از عادات قرآن است که در تمام کارهای مهم خطاب را به پیامبر متوجه می‌سازد تا بفهماند کسی که مرتکب آن عمل گردد مستحق عذاب است و هیچ راه نجاتی ندارد.
۳۹. (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَأْکلُوا أَمْوَالَکمْ بَینَکمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَکونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْکمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکمْ رَحِیمًا * وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِک عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نَارًا وَکانَ ذَلِک عَلَى اللَّهِ یسِیرًا * إِنْ تَجْتَنِبُوا کبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنْکمْ سَیئَاتِکمْ وَنُدْخِلْکمْ مُدْخَلًا کرِیمً):
 (وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِک عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نَارًا وَکانَ ذَلِک عَلَى اللَّهِ یسِیرًا * إِنْ تَجْتَنِبُوا کبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنْکمْ سَیئَاتِکمْ وَنُدْخِلْکمْ مُدْخَلًا کرِیمًا) جمله‌ای‌ست مناسب برای ذکر شدن بعد از دو گناه کبیره قتل النفس و خوردن مال به باطل، براساس عادت قرآن در انتقال از اسلوبی به اسلوب دیگر، و به غنیمت شمردن فرصت در إلقاء تشریع بعد و یا قبل از موعظه.
۴۰. (وَإِنْ کلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَینَا مُحْضَرُونَ):
عادت قرآن بر استعمال احضار در مقام عذاب و سوء می‌‌باشد تا جایی‌که ابن سلام در معنای (محضرون) گفته، معذبون.
۴۱. عادت قرآن بر تکرار قصص در مواطن متعدد به قصد اعتبار می‌‌باشد، لکن به ایجاز و بدون توسع برای کامل کردن جمیع حلقه‌های قصه و به قصد تشویق به استماع اخبار بدون احساس خستگی و ملولیت.
۴۲. عادت قرآن بر این قرار گرفته که چون به ذکر احکام بپردازد، بعد از آن به ذکر وعد و وعید می‌پردازد تا انسان را به رعایت آن احکام برانگیزاند، سپس آیات توحید و تنزیه را ذکر می‌کند برای شناختن بزرگی آمر و ناهی که خدای متعال می‌‌باشد.
۴۳. (إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَةٍ مُبَارَکةٍ إِنَّا کنَّا مُنْذِرِینَ * فِیهَا یفْرَقُ کلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ * أَمْرًا مِنْ عِنْدِنَا إِنَّا کنَّا مُرْسِلِینَ * رَحْمَةً مِنْ رَبِّک إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ):
 (إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ) از عادت قرآن است که چون ضمیر تعظیم را بیاورد، بعد و یا قبل از آن چیزی را می‌‌آورد که بر واحد بودن خدا دلالت دارد (رَحْمَةً مِنْ رَبِّک إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) تا این‌که در نفس هیچ شائبه شرکی بوجود.
فرمود: (وصینا) که وصیت را با ضمیر تعظیم به خود نسبت داده، نفرموده «وصی الإنسان» بلکه فرموده: (وَوَصَّینَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیهِ) بعد از آن بصورت مفرد آورده (أَنِ اشْکرْ لِی وَلِوَالِدَیک إِلَی الْمَصِیرُ) و نفرموده: «ان اشکر لنا» تا اینکه در نفس هیچ شائبه شرکی بوجود نیاید.
۴۴. از عادات قرآن است که چون به ذکر حال کفار و عاصیان بپردازد در تعقیبش ذکری از مؤمنان و متقیان را می‌‌آورد تا فرق میان این دو گروه به نحو واضحی متجلی گردد و بیشتر انسان را به امتثال اوامر خدا بکشاند.
۴۵. (وَفِی أَنْفُسِکمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ * وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُکمْ وَمَا تُوعَدُونَ * فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّکمْ تَنْطِقُونَ) از عادات خدای متعال در قرآن است که چون دلائل موجود در انفس را ذکر فرماید بعد از آن دلائل موجود در آفاق را ذکر می‌فرماید.
۴۶. (کذبت ثمود وعاد بالقارعة) عدت قرآن بر تقدیم قصه عاد بر ثمود جاری‌ست مگر اینجا که ثمود را مقدم داشته؛ چرا که قصه ثمود در غایت اختصار است، تقدیم مختصر یکی دیگر از عادات می‌‌باشد.

ترجیحات صورت گرفته توسط این قاعده:
 (۱). خداوند متعال می‌فرماید: (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَینَکمْ وَتَکاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلادِ کمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْکفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ یکونُ حُطَاماً وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ) [الحدید: ۲۰]
بعضی از مفسرین در اینجا گفته‌اند مراد از «کفار» در آیه‌ی کریمه، زارعین می‌‌باشد، در حالی که ابن‌قیم به این تفسیر راضی نیست وآنرا جزو اقوالی می‌داند که قرآن کریم از پذیرفتن آن إبا دارد.
و ترجیح داده که مراد از کفار در این آیه کافرین به خدا می‌‌باشد. گفته: سخن درست ان شاءالله کفار به خدا می‌‌باشد، چرا که از عادت قرآن می‌‌باشد هر جا که این وصف آمده باشد لإ‌مراى کافرین به خدا می‌‌باشد، اگر منظور زارعین می‌بود آن‌را به اسمی می‌‌آورد که بدان معروفند، آنچنان که در سوره‌ی فتح آمده: (یعجب الزراع). کفار را به این اختصاص داده؛ چرا که آنان اشد اعجاب به دنیا می‌باشند و این دنیا منزلی‌ست که برای أن کار می‌کنند و خود را به زحمت می‌‌اندازند... (عدة الصابرین)
و در جای دیگری می‌گوید: آیا خدای متعال لفظ «کفار» را در جایی به غیر معنای معروف خود بکار برده. (الصواعق المرسلة)
 (۲). ابن قیم در تفسیر «نجوم» در آیه‌ی: (فلا أقسم بمواقع النجوم) گفته:
در مورد نجوم که در آیه آمده به مواقعش قسم یاد شده، اختلافاتی وجود دارد؛ گفته شده: منظور آیات قرآن است و مواقع آن، نزول آن می‌‌باشد که این قول ابن عباس به روایت عطاء و قول سعید بن جبیر والکلبی و مقاتل و قتاده می‌‌باشد.
گفته شده مراد از نجوم، کواکب می‌‌باشد و مواقع آن مساقط آن به هنگام غروب می‌‌باشد، این قول أبی عبیده و غیره می‌‌باشد. دلیل این سخن که مسااقط (محل سقوط) آن به هنگام غروب می‌‌باشد این‌ست که خدای متعال به نجوم و طلوع و جریان و غروبش قسم می‌خورد که در آن و احوالاتش سه نشانه و عبرت وجود دارد... و دلیل دیگر برای رجحان این نظر اینکه هر جا در قرآن «نجوم» آمده باشد، منظور ستارگان می‌‌باشد مثل: (وإدبار النجوم) و قوله (والشمس والقمر والنجوم). (التبیان فی أقسام القرآن).
دکتر زغلول نجار: علماء فلک بر این هستند که نجوم غیر از کواکب می‌‌باشد و تسویه میان آن‌ها خطای علمی بزرگی‌ست.
فرق بینشان این‌ست که نجوم اجسام گازی ملتهبی هستند که از آن نور و حرارت منبعث می‌گردد و از زمین خیلی دورند. کواکب اجسام کروی سردی هستند که نور و حرارت خود را از نجم (ستاره) اصلی که به دور آن می‌گردند می‌گیرند.
 (۳). از مثال‌هایی که اهمیت عرف و عادت قرآن را می‌رساند سخنی‌ست که ابن قیم در تفسیرش بر (فلا أقسم بالخنّس * الجوار الکنّس) آورده، آنجا که گفته که در تفسیر «خنس» گفته شده که آن گاو وحشی و آهو می‌‌باشد، سپس آورده که این تفسیر به دلایلی غیر ظاهر می‌‌باشد من جمله:
قسم خوردن خدای متعال به گاو و آهو ظاهر بین نیست و این عرف و عادت قرآن نمی‌باشد؛ چرا که خدای متعال از هر جنس به اعلای آن سوگند یاد می‌کند، آنچنان‌که وقتی به نفوس قسم می‌خورد به اعلای آنکه نفس آدمی‌ست قسم یاد می‌کند و زمانی که به کلامش سوگند می‌خورد به اشرف و گرامی‌تر آنکه قرآن است، قسم می‌خورد و چون به علویات قسم یاد می‌کند به اشرف آنکه آسمان، آفتاب، ماه و ستارگان است قسم می‌خورد و چون به زمان قسم یاد می‌کند به (لیالی عشر) که با فضیلت‌ترین آن‌هاست قسم یاد می‌کند و چون بخواهد به غیر این سوگند یاد نماید آن را در عموم داخل می‌گرداند، مثل: (فلا أقسم بما تبصرون * وما لا تبصرون) و (الذکر والأنثى) در قرائت رسول الله-صلى الله علیه وسلم- و از این قبیل. [التبیان فی أقسام القرآن]